گاهی اوقات از دیوار میترسم. نکنه اونم خراب بشه. اگه خراب بشه من چیکار کنم؟ دیگه هیچ تکیه گاهی ندارم.کاش بارون بیاد خیلی دلم گرفته. معصومه بهم میگه نباید بغض کنم میگه باید خودم و خالی کنم. اما کجا؟ چطوری؟ من تنهایی بلد نیستم. دیروز با الهام حرف زدم دوباره حالش بد شده بود دکترا گفته بودند نباید اینطوری میشد. دیروز اعلامیه یه پسر همسن اونو دیدم. اونم از ام اس مرده بود. مگه آدم تحمل چند تا درد و میتونه داشته باشه؟ میگند خدا به هرکس اندازه ی صبرش درد میگه . خدایا من که ایوب پیامبر نیستم. هنوز با خودم کنار نیومدم. درون خودم درگیرم. اما دیگه به آدما فکر نمیکنم. نمیدونم به چی فکر میکنم. شاید به هیچی. شاید اصلا زنده نیستم. نکنه مرده باشم؟؟ تو زندگیم خیلی ها خیلی بلاها سرم آوردند اما این آدما.... بخشیدنشون خیلی سخته. اما من مثل اونا اهل کینه و نفرت نیستم. دیروز یکی ازم خواست واسش آرزوی مرگ کنم. کسی که همه دوستش داشتند. توی دلم بهش خندیدم. یه لحظه به مرگ خودم فکر کردم. مطمئنم به سال نکشیده همه فراموشم میکنند. همه. ازهمشون میترسم.
حرفامو به دل نگیرید. اینجا تنها جای تنهایی منه. حتی حضرت علی سرش و توی چاه میکرد و درد و دلش و میگفت. اما اینجا واسه من هیچی نیست. واسه همینه که اینجا مینویسم. کاش هیچوقت به این شهر نیومده بودم. کاش هیچوقت از دل کثیف آدمهاش باخبر نمیشدم. غریبی خیلی سخته. خیلی. من که مردم اما به شما پیشنهاد میکنم هیچوقت از وطنتون دور نشید. غریبه ها در کمینند که نابودتون کنند.
دلم را هیچکس باور نداشت
هیچکس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ
او که خوابیده است در این گور
بودنش را هیچکس باور نکرد